کافه چپ دست

لبخند بزن......این بار به خاطر من...باشه..

تو به من خندیدی و نمیدانستی

من به چه دلهره

از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را در دست تو دید

غضب الوده به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و

تو رفتی وهنوز سالهاست که در گوش من

ارام ارام

خش خش گام تو تکرار کنان می دهد ازارم

ومن اندیشه کنان غرق این پندارم

که چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت
نوشته شده در یک شنبه 3 / 4 / 1390برچسب:,ساعت 11:18 توسط ava| |

 

 

به پشت سرت نگاه کن!

 

تا کجا میخواهی بروی؟!

اینهمه رفتنت چه فایده ای دارد اصلا؟

به پشت سرت نگاه کن!

این سایه ی تو نیست!

منم که به دنبال تو راه افتاده ام!

مثل بادکنکی به دست کودکی!

هرجا میروی با یک نخ به تو وصلم!

نخ را که قطع کنی میروم پیش خدا!!

نوشته شده در جمعه 1 / 4 / 1390برچسب:,ساعت 17:35 توسط asa| |


 

 

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

 

 

 

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

 

 

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق ديوانه که بودم

در نهان خانه جانم گل ياد تو درخشيد

باغ صد خاطره خنديد

عطر صد خاطره پيچيد

يادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتيم

پر گشوديم ودر آن خلوت دل خواسته گشتیم

ساعتی بر لبان جوی نشستیم .....

تو همه راز جهان ریخته در چشمان سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فروريخته در آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل سنگ....

.همه دل داده به آوای شباهنگ

يادم آید تو به من گفتی از اين عشق حذرکن

لحظه ای چند بر اين آب نظر کن

آب آینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش کنی چندی از اين شهرسفر کن

با تو گفتم حذر از عشق ندانم

سفر از پيش توهرگز نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد..

چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی من نه رمیدم

نه گسستم

باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم

سفر ازپيش تو هرگز نتوانم نتوانم

اشکی از شاخه فرو ریخت

. مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت

اشک در چشم تولرزید

ماه بر عشق تو خندید

یادم آید که دگراز تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم نه گسستم نه رمیدم

رفت در ظلمت غم آن شب وشب های دگر هم

نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نکنی دیگر ازآن کوچه گذر هم

بی تو اما به چه حالی من ازآن کوچه گذشتم.

 

نوشته شده در پنج شنبه 26 / 3 / 1390برچسب:,ساعت 13:39 توسط eli| |

سلام...............

امتحانا پررر :دی

خوب روز آخر بود و هزار تا ماجرا...خوب،بد،شیرین،تلخ.....

آوا خیس شدی...آخی.....خوبه که آب دهنش نبود.......

الهه دخ.....؟؟؟؟اهم

کوثر....بچم ساکته کلا

نیکی...........دکتر را ترکوند دکتر هم ترکوند و کلا ترکوند :( حیف

خوب بیخیال...این روزا هی همش همه دارن غم مینویسن بابا بیاین بخندیم....والا

 

 

 

خوب یه جک یخ بدم هر هر بخندیم....به غضنفر ميگن چرا زن نميگيري؟ ميگه: اي بابا، كي مياد

زنش رو بده به ما؟!

 بلههههه

 

خوب من دو سه تا حرف خصوصیم دارم که حالا میگم بهتون........ فعلا بچسبیم به آپ امروز

به تركه ميگن خيلي آقايي. ميگه: ما بيشتر!

 

تركه ميپرسن شما تهراني هستين؟ ميگه: نه چشماتون قشنگ ميبينه.

 

به یارو می گن با لوبیا جمله بساز می گه کوچولو بیا!!

 

 

خوب دیگه حال کردین ب این جکای یخ.......آیا؟؟؟؟

حالا یه چیز بذارم یکم هوا عوض شه

 

 

حکم زندان وُ را بنویسید

گفته اند دزدیده است قلبی را

وای خدا قلبم سر جایش نیست

نکند دزدیده باشد او را؟

در عوض من هم برایش دارم

حکمی که آدم بکند او را

حکم او حبس ابد می باشد

 
در دل سنگی من..وای!هورااااااا
 
 
خوب اومدم یه کاری کنم که هم بخندین هم گریه....

 
 
به لره میگن تو چرا ریش نداری؟ میگه من به مامانم رفتم!
 
 
 
 
حیف نون یتیم خونه افتتاح می کنه، روز اول، جلسه اولیا و مربیان می ذاره!
 
 
 
حیف نون از همسرش می پرسه: از ازدواج با من مثل سگ پشیمونی یا مثل خر کیف می کنی؟

 
 
واسه خنده گفتم
 
 
 
 
خوب دیگه بسه برم سر کار خصوصیه
 

 

 

 

 

 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
هیی مثل همیشه منتها یکی بیشتر یعنی 6تایی میشه.

ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 25 / 3 / 1390برچسب:,ساعت 21:31 توسط asa| |

 

هیچ چیز ویرانگرتر از این نیست كه متوجه

 

شویم كسی كه به آن اعتماد داشته ایم 

 

عمری فریبمان داده است

 

 

ازت متنفر نشدم هنوز،ولی چاره ای نیست که

 

 

هیچ حسیم نداشته باشم بهت.


نوشته شده در سه شنبه 1 / 3 / 1390برچسب:,ساعت 13:59 توسط asa| |

و بعد از رفتنت ...

شبی از پشت یک تنهای ینمناک و بارانی تورا با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم

تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تورا ازبین گلهایی که در تنهاییام رویی با حسرت جدا کردم

تو در پاسخ آبی ترین مج تمنای دلم گفتی دلم حیران و سرکردان چشمانی است رویایی و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم

تورا در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم

همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ وغمگینت

حریم چشمهایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید واکردم

نمی دانم چرا رفتی

نمی دانم چرا  ، شاید خطا کردم

تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی

نمی دانم کجا ؟ تاکی؟ برای چه؟

ولی رفتی و بعداز رفتنت باران چه معصومانه می بارید و

بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت

وبعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستر یگم شد

گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمی داشت

تمام بالهایش غرق دذر اندوه غربت شد

و بع از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود

و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد

 من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت

کسی حس کرد که من بی تو هزاران ابر در لحظه خواهم مرد

وبعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد وکسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد

ومن با آنکه می دانم تو هرگز یاد مرا با عبور خود نخواهی برد

هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام برگرد!

ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد

وبعد از این همه طوفان و وهم وپرسش و تردید

کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت:

تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب ان خطا کردم

ون در حالتی مابین اشک و حسرت و تردید

کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست

ومن در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل

 میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر

نمی دانم چرا؟ شاید به رسم و عادت پروانگی مان

باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

 

manabeshe .....>   ramat.loxblog.com


نوشته شده در چهار شنبه 26 / 2 / 1390برچسب:,ساعت 21:23 توسط asa| |

از آسمان خواهم گذشت...

و از زمین و از مرز انسان بودن....

و عشق روزی در دریای نگاه تو غرق و با تو یکی خواهم گشت.

به سوی تو می آیم

چراغی می خواهم تا روشنایی راه تاریکی ام باشد...

و امیدی شعله ور که فروزان وجود تاریکم...

به سوی تویی که در هر لحظه ام عاشقانه نهفته...

و نبض دقایق خالی از وجود نور امید منی....

تویی که به وسعت یک قلب عاشق...

و به اندازه ی پاکی واژه ها صبور...

خواستنی ترین اشتباه چشمانم...

و من می خواهمت به خاطر اثبات توانایی دستان ناتوانم..........

 

 

نوشته شده در سه شنبه 26 / 2 / 1390برچسب:,ساعت 17:42 توسط asa| |

این روزها کسی به خودش زحمت نمی دهد یک

نفر را کشف کند, زیبایی هایش را بیرون بکشد

…تلخی هایش را صبر کند… آدم های امروز،

دوستی های کنسروی می خواهند؛ یک کنسرو

که فقط درش را باز کنند بعد یک نفر شیرین و

مهربان از تویش بپرد بیرون و هی لبخند

 

بزند و بگوید حق با توست

نوشته شده در یک شنبه 23 / 2 / 1390برچسب:,ساعت 14:45 توسط asa| |

 
 
هیچ وقت خدا یک چیز واقعی را ، حالا هرچه که می خواهد باشد ؛پشت یک ظاهر دروغین پنهان نکرده ام .یعنی یاد نگرفته ام عکس چیزی باشم که هستم .یا به چیزی تظاهر کنم که به بعضی آدم ها ،منزلت معنوی میدهد . از این منزلت های معنوی دروغینی که خوب به شان دقیق شوی؛تصنعی بودن شان پیداست.
پس بی هیچ تکلفی ؛ به تان می گویم و برایم اهمیتی ندارد که تا چه حد ممکن است ازش برداشت نادرستیداشته باشید .
 
اعتراف می کنم که حالم دارد از بیشتر چیز ها به هم می خورد و قبل از همه ، از خودم
 
 
 

نوشته شده در پنج شنبه 21 / 2 / 1390برچسب:,ساعت 23:47 توسط asa| |

 

قصه عشقت را ...
به بیگانگان نگو !!!
چرا که این کلاغهای غریب
بر کلاه حصیری مترسک نیز

آشیانه می سازند...
__________________________________

بی همگان بسر شود

بی تو اصن بحثشو نکن!
_________________________________________

وقتی دلت با من نیست ، بودنت مشکلی را حل نمی کند . . .

farda mirim ghazvin dar har hal emruz o diruz gand tarin roze emsal budan

jaye goftane ke man ba harki eshgham bekeshe dost misham be hichkiam hich rabti nadare

va be harkiam eshgham bekeshe migam eshgham

va baz ham be hichki rabt nadare

gore babaye to o baghie ke darin misozin

mohem ine ke be kasi rabt nadare

 


نوشته شده در شنبه 13 / 2 / 1390برچسب:,ساعت 20:39 توسط asa| |

 

durogh begu bazam man bavaram mishe

 

دور از نشاط هستی و غوغای زندگی
دل با سکوت و خلوت غم خو گرفته بود
آمد سکوت سرد و گرانبار را شکست
آمد صفای خلوت اندوه را ربود
آمد به این امید که در گور سرد دل
شاید ز عشق رفته بیابد نشانه ای
او بود و آن نگاه پر از شوق و اشتیاق
من بودم و سکوت و غم و جاودانه ای
آمد مگر که باز در این ظلمت ملال
روشن کند به نور محبت چراغ من
باشد که من دوباره بگیرم سراغ شعر
زان پیشتر که مرگ بگیرد سراغ من
گفتم مگر صفای نخستین نگاه را
در دیدگان غمزده اش جستجو کنم
وین نیمه جان سوخته از اشتیاق را
خاکستر از حرارت آغوش او کنم
چشمان من به دیده او خیره مانده بود
رخشید یاد عشق کهن در نگاه ما
آهی از آن صفای خدایی زبان دل
اشکی از آن نگاه نخستین گواه ما
ناگاه عشق مرده سر از سینه برکشید
آویخت همچو طفل یتیمی به دامنم
آنگاه سر به دامن آن سنگدل گذاشت
آهی کشید از سر حسرت که : این منم
باز آن لهیب شوق و همان شور و التهاب
باز آن سرود مهر و محبت ولی چه سود
ما هر کدام رفته به دنبال سرنوشت
من دیگر آن نبودم و او دیگر "او" نبود

 

نوشته شده در چهار شنبه 12 / 2 / 1390برچسب:,ساعت 20:46 توسط asa| |

هیچ وقت خدا یک چیز واقعی را ، حالا هرچه که می خواهد باشد ؛پشت یک ظاهر دروغین پنهان نکرده ام . یعنی یاد نگرفته ام عکس چیزی باشم که هستم .یا به چیزی تظاهر کنم که به بعضی آدم ها ،منزلت معنوی می دهد . از این منزلت های معنوی دروغینی که خوب به شان دقیق شوی؛تصنعی بودن شان پیداست.
پس بی هیچ تکلفی ؛ به تان می گویم و برایم اهمیتی ندارد که تا چه حد ممکن است ازش برداشت نادرستی داشته باشید . اعتراف می کنم که حالم دارد از بیشتر چیز ها به هم می خورد و قبل از همه ، از خودم.

in sheero bekhunid

www.shereno.com/7963/7391/127740.html

khili ghashange

 

نوشته شده در دو شنبه 10 / 2 / 1390برچسب:,ساعت 19:26 توسط asa| |

 

اگه مجنون بیابونگرد می شه
دلیلش عشق می تونه نباشه
دلش از دست لیلی خونه شاید
می ره تا از پریشونی رها شه

اگه پروانه با شمعه همیشه
نه اینکه سوختن رو دوست داره
اونم با شعله ها می جنگه اما
می سوزه پیش عشقش کم نیاره

شاید هر قصه ای اینجوری باشه
یه جوری غیر هرچی که شنیدیم
حقیقت های تلخ و ساده ای که
تو هیچ افسانه ی عشقی ندیدیم

نمی خوام مثل لیلی بی خبر شم
نمی خوام مثل مجنون در به در شی
نمی خوام جادّه ها جامو بگیرن
به جای عشق من، عشق ِ سفر شی

نمی خوام شمع باشی و بسوزی
تا من پروانه ی آتیش به پر شم
یه عمره هر دو خاکسترنشینیم
نخواه از این واست دیوونه تر شم

بذار یه جور دیگه عاشقت شم
بیا یه جور دیگه عاشقم باش
تصور کن چقد دلگیره این عشق
اگه مثل همه دیروز و فرداش

ما تصویر همیم تو آینه انگار
نمی خوام اینهمه یکجور باشیم
نذار عادت شه با هم بودن ما
بذار از هم کمی هم دور باشیم

منو از خاطرت گاهی ببر تا
منم از یاد تو گاهی جدا شم
بذار تنها بشی با خاطراتت
بذار دلواپست حتی نباشم

یا می رسیم به هم یه روز یه جایی
به همدیگه دوباره دل می بازیم
یا گم می شیم تو غوغای زمونه
به یاد هم می سوزیم و می سازیم

 

نوشته شده در یک شنبه 26 / 1 / 1390برچسب:,ساعت 15:12 توسط asa| |

من گمان می کردم دوستی همچون سروی سرسبز چهار فصلش همه آراستگیست.... من نمی دانستم هیبت باد زمستانی هست.. من نمی دانستم سبزه یخ می زند از سردیه دی.. من نمی دانستم دل هر کس دل نیست....

 

 


 

دست من نیست

 

 

                      نفسم از عطر تو کلافه می شه

 

 

لحظه ای که حسی از تو

 

 

                       به دلم اضافه می شه

 

 

باورم نمی شه اما

 

 

         این تویی که داره می ره

 

 

            خیره می مونم به چشمات

 

 

                      حتی گریه ام نمی گیره

 

 

          چشای مونده به راهو

 

 

           شب تنهایی و ماهو 

           یه دل بی سرپناهو

 

 

                من  و خونه  
       

 

 

         ساعت های غرق خوابو 

 

 

           این منه بی تو خرابو

          یادت هرگز نمی مونه 

edame matalab very good

 


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 24 / 1 / 1390برچسب:,ساعت 17:51 توسط asa| |